× ҳ̸Ҳ̸×♀ L0vEly ♂×ҳ̸Ҳ̸×
دلـ نـوشتــﮧ هاے یــﮧ دیــفونـﮧ (!)
گاهی دلم می خواهد خودم را بغل کنم ! یا باش ، یا نباش گاهی بودن و گاهی نبودن دیوانه ام می کند راحت به زبان بیار دوست داشتن یا نداشتنت را این سردرگمی دیوانه ام می کند هیچ وقت تصویر زیبایت را در ذهنم خراب نکن تلاش هم نکن نمی توانی نمی توانی من را از من بگیری در کنارم باشی یا نباشی دوستت دارم
ببرم بخوابانمش !
لحاف را بکشم رويش !
دست ببرم لای موهايش و نوازشش کنم !
حتی برايش لالايی بخوانم !
وسط گريه هايش بگويم:
غصه نخور خودم جان !!درست می شود!...درست می شود!...
اگر هم نشد به جهنم!...
تمام می شود!...بالاخره تمام می شود!!...
ادامـ ــﮧ حـَـرفاےِ مـטּ
vOr0oj@K |