× ҳ̸Ҳ̸×♀ L0vEly ♂×ҳ̸Ҳ̸×
دلـ نـوشتــﮧ هاے یــﮧ دیــفونـﮧ (!)
من یک قاصدک سر گردانم
در خواب ناز بودم
که باد مرا بیدار کرد
و با خود به نا کجا آباد برد
نمی دانم بازی سرنوشت برایم چه تقدیر کرده است
شاید در بوستانی خوش آب و هوا فرود آیم
و شاید در کویری بی آب و علف
و شاید در دهان گوسفندی
و شاید در لانه مورچه ای
و شاید در دریایی بی کران
نمی دانم
اما می دانم من از آن قاصدک سرگردان پریشان ترم
کسی را ندارم
مرا باد سرنوشت به اینجا آورده است
و من تا خود را شناختم
در قفسی آهنی به اسارتم بردند
و می گویند تو آزادی
و من می خندم به این آزادی

نظرات شما عزیزان:
جمعه 12 خرداد 1391برچسب:,
19:8 + لِــیــْـدی عـاطـفــ ـﮧ| 2 CoMmEnT |

vOr0oj@K |